سلام مجدد(ویرایش دوم:مصائب مسیح)

سلام فکر نکنید ما مردیما ما فقط یه ذره مردیم که اونهم به زودی درست میشه دعا کنید این شش واحد تابستونیو پاسش کنم بره ان شالله هفته  ی دوم شهریور در خدمتیم

فعلا بابای!!!
مثل اینکه از اون موقع که وبا اومده وبلاگ ما سر نمیزنیدا وبلاگ ما وبا نداره مطمئن باشین


اگه تازه پا به عرصه ی دافی کاری گذاشتین این عکسو خوب نگاه کنید که مصائب داف بازی رو توش نوشتن! و واسه ی ما هم میل شده بود بد ندیدیم شما رو هم در جریان بذاریم.باید توضیح بدم که این نتایج بر اساس روابط ریاضی و قوانین تجربی بوده و ۱۰۰ در صد قابل اعتماده!


                   

اتهام!

-نام؟
=تقی
-نام خانوادگی؟
=شاس ممد
-برای چی آوردنت اینجا؟
=جون حاجی ماشین زده بهمون
-عجب اینجا که بیمارستان نیست؟ پروندت هم که سیاهه!
=حاجی اون عینک دودی تونو بردارید درست میشه
-خفه خودم میدونم.خوب ببینم چه شیرینکاری هایی تو پرونده ات  ثبت شده؟
=به جون خودم نباشه جون حاجی همشو خال زدن.
-اینجا نوشته شما به جرم قاچاق مواد محترقه و ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم و درگیری با لباس شخصیت!! شرب خمر آدم ربایی باج گیری و خیلی موارد دیگه بازداشت شدی.
=جون حاجی من اولین دفعه است پام به اینجور جاها باز میشه!!!!!
-یعنی من دارم سه میزنم؟
=ای بابا شوما سالادی (ببخشید سالاری) حاجی !!!‌ تف کن زیر آبی بریم!!!
-خب بگو ببینم شنبه ساعت ۹ کجا بودی؟
=راستش حایجی روم به دیوار! زیرم به تیفال ! یه مثقال اسهال بودیم!
-گفتم کجا بودی اوسگول!
=خوب حاجی آدم اسهال میشه سینما که نمیره میره اسهال خونه دیگه!
-سابقه دارم که هستی!
=نه به جون جفتمون.فقط یه بار تو مدرسه ازمون عکس آدامس لاویز گرفتن یه هفته اخراج شدیم!
-واسه چی تو تظاهرات دانشجویی شرکت کردی؟
=ای ای حاجی دست رو دلم نذار که خونه! هر چی ما میکشیم از دست این جهانخوار بی ناموسه منم رفتم مشت محکم بزنم نگو جهانخوارا این وریا بودن! جون حاجی اغفال شدم!
-خوب زیر این برگه رو امضا کن بعدشم سیکتیر کن برو دفعه ی بعد دودولتو می برما!
ا از فردا ریش میذارم خوبه؟آخه مردم عقلشون تو ...شونه!

متن امضاء شده:
این جانب تقی شاس ممد فرزند ناخلف عبدالله شاس ممد به تمام کثافت کاریهای مندرج در این پرونده اقرار میکنم ! و این اشتباهات را ناشی از تاثیرات آن کانالهای مشتی(ببخشید بیگانه) مثل Multivision و Ultar Blue  می دانم. و همین جا شهادت میدهم که رفتار مسئولان زندان در این مدت با من بسیار خوب بوده و هر روز برای من سن ایچ و تی تاپ می آوردند و ممنونم که مرا در طی این مدت تحمل کردند.در ضمن من از همین جا اعلام پشیمانی کرده و اعلام میکنم که بنده دیگه به اونجای عمه ام بخندم که برم تظاهرات!


پی نوشت:البته این آقا حسام دو هفته ای میشه میخوان مطلب بیارن ولی ما هم مثل شما منتظریم! فقط برای اینکه بلاگ رو هوا نباشه من میام آپ دیت مینم وگرنه نوبت آقا حسامه.
فقط داریم یه شعری رو تنظیم میکنیم که آخرشه فقط یه بیت شو واستون مینویسم تو کف باشین تا کاملشو هفته بعد بذاریم تو بلاگ.

تو ای دختر در خیابان آرایش نکن***از جوانان محل سلب آسایش مکن

هفت روز هفته!!!(امید)

شنبه:
همون لحظه که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم. هرکجا می رفتم اونو می دیدم. یکبار که از جلوی هم دراومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کردو گفت: ببخشید. 

من که میدونم منظورش چی بود. تازه ساعت 5/9 هم که داشتم بورد رو میخوندم اومد پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد.آره دقیقا می دونم منظورش چیه. اون میخواد زن من بشه. 

بچه ها میگفتن اسمش مریمه.  از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم.

  

یکشنبه:امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم. موقع رفتن تو سرویس یه خانومی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن ومی خندیدن. تازه به من گفت ببخشید آقا میشه شیشه پنجرتونو ببندین.   من که میدونم منظورش چی بود. اسمش رو میدونستم اسمش نرگسه.

مثل روز معلوم بود که با این خنده هاش میخواد دل منو نرم کنه که بگیرمش. راستیتش منم از اون بدم نمیاد. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم.

  

دوشنبه:امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم. بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست.من که میدونم منظورش چی بود.حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه. راستیتش منم ازش بدم نمی آد. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم.

  

سه شنبه:امروز اصلا روز خوبی نبود. نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا. فقط یکی ازم پرسید آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست؟    من که میدونستم منظورش چی بود. ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی بود احتمالا استقلالیه.

وقتی جریان رو به دوستم گفتم به من گفت: ای بابا ! بدبخت منظوری نداشته. ولی من میدونم رفیقم به ارتباط بالای من با دخترا حسودیش میشه. حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هجور شده با این یکی هم ازدواج میکنم.

  

چهارشنبه:امروز وقتی داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوره به دانشگاه ما اردو اومدند. یکی از دخترای اردو از من پرسید ببخشسد آقا! دانشکده پرستاری کجاست؟   من که می دونستم منظورش چیه. اما تو کار درستی خودم موندم که چطوراین دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده. حیف اسمش رو نفهمیدم. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم  هرطور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم. طفلکی گناه داره از عشق من پیر میشه.

  

پنج شنبه:یکی از دوستای هم دانشکده ایم به نام احمد منو به تریا دعوت کرد. من که میدونستم منظورش از این نوشابه خریدن چیه. میخوا د که من بی خیال مینا بشم. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم.

  

جمعه:امروز صبح در خواب شیرینی بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رو می دیدم. اجب شکوه و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو میکردم که... مادرم یکهو از خواب بیدارم کرد و گفت که برم چند تا نون بگیرم. وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانومی ازمن  پرسید ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه؟ 

من که میدونم منظورش چی بود اما عمرا اگه باهاش ازدواج کنم.

راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد زیاد خوشم نمی آد.


امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم واومدم که راه بیفتم که مادرم گفت: نمی خواد بری دانشگاه. امروز نوار مغزت آماده است. برو از بیمارستان بگیر. راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم میگن من مشکل روانی دارم

وقتی به بیمارستان رسیدم از خانوم مسئول آزمایشگاه جواب نوار مغزم رو خواستم. به من گفت آقا لطفا چند دقیقه صبر کنید. من که میدونستم منظورش چی بود... 

 

 در ضمن نظرتون رو راجع به طرح این پیراهن تو قسمت نظر سنجی ستون سمت چپ بلاگ بدید منظریم بابای