دو انشا از یک کودک نفهم!

انشایی از یک کودک نفهم(۱)


--------------------------------------------------------------------------------------

<نام و نام خانوادگی : کاظم ترک زاده تبریزی> <کلاس : دبستان>

--------------------------------------------------------------------------------------


 

موضوع انشاء : پدر خود را توصیف کنید ...

 

پدر من بسیار زحمتکش است و از صبح تا شب در حال کشیدن زحمت است ! مادرم

همیشه میگوید پدرت خیلی...کش است ! من معنی اش را نمیدانم ولی فکر

میکنم مادرم هم خیلی قدر پدرم را میداند ! پدرم خیلی قوی میباشد یک بار

که مادرم به مسافرت رفته بود و خانه ما به شدت مکان بود دختری را که در

حال فرار بود دستگیر کرد و به خانه آورد و به من گفت که فردا صبح او را

تحویل خواهد داد ! پدرم خیلی مهربان است و مرا خیلی کتک میزند ! یک بار

که من با تیغ ریش تراشی پدرم پشم های زیر بغلم را زدم پدرم خیلی عصبانی

شد و با لقد به صورت من کوبید ! پدر من بسیار تحصیل کرده میباشد و تا

دوم راهنمایی درس خوانده میباشد و پدر بزرگم همیشه به من میگوید در

خاندان ترک زاده تبریزی فقط پدر تو موفق شده دبستان را تمام کند ! مادر

من همیشه در حال گریه میباشد ! من فکر میکنم او از دوری پدرم اینقدر

ناراحت است چون پدرم شبها تا دیروقت در کار میباشد‌! پدر من در

درسهایم به من خیلی کمک میکند و به من خیلی دیکته میگوید و من خیلی

خوشحالم که پدرم نمیتواند دیکته ای را که خودش گفته صحیح کند ! شغل پدر

من آزاد است او صبح ها در باشگاه بیلیارد مشغول کردن توپ در سولاخ

میباشد و شب ها با دوستانش در حال الواتی میباشد ! پدر یک فعال سیاسی

است و شبها با یکی از دوستانش اعلامیه میچسبانند البته من هنوز متوجه

نشده ام چرا از این اعلامیه ها روی در هر خانه ده دوازده تا میچسبانند

! البته تازگی ها پدرم از لای در می اندازد !  من همیشه دوست دارم مثل

پدرم شوم و من بسیار پدرم را دوست میدارم و این بود انشاء من.

 

 

 

 

انشایی از یک کودک نفهم  (2)


--------------------------------------------------------------------------------------

<نام و نام خانوادگی : کاظم ترک زاده تبریزی> <کلاس : دبستان>

--------------------------------------------------------------------------------------

 

موضوع انشاء :  نوروز را چگونه در کردید ؟


 

امسال سال نو خیلی مبارک بود زیرا در امسال پدرم ما را به شمـــال بردهاست

این بهترین مسافرتی است که پدرم ما را آورده است چـــون قبل از اینهیـــچوقت

ما را به مسافرت نبرده بود ! در راه شمال به ما خیـــلی خوش گذشــــــت! ما در

راه خیلی چپ کردیم ! پدرم میگفت من میپیچم ولی نمیدانم چرا جــادهنمیپیچه

خواهرم یک بار دستش را از پنجره ماشین بیرون آورد تا پوست تخمـه اش رابریزد

و یک ترانزیت از کنار ماشین ما رد شد و دست خواهرم از بازو کندهشـــــــــد و ما

خیلی خندیدیم ! ما برای ناهار به اکبر جوجه رفتیم ! البته من خوداکـــــــــبر آقا را

ندیدم ولـــــــــــی پدرم که او را دیده است میگوید خیلی جوجه اسـتمن خیلی

نوشــــــــابه خوردم و پدرم یک گوشه نگه داشت تا من با خیال راحتبشاشـم به

طبیعت ! در جاده خیلی برف آمده بود و ما برف بازی کردیم ! مـــــن باگوله برف به

پس کــــله پدرم زدم و او عصبانی شد و دست من را لای در ماشین گذاشـت ودر
ماشین را محکم بستما به متل قو رفتیم و سر یک میز نشستیم
 و پدرم قیلـون و چایی ســـفارش
داد

پدرم خیلی قشنگ قیلون میکشد . پدرم حتی در متل قـو هم از رژیمش دست بر

نمیدارد و درِ گوشی به همان پسره که قیلون آورد چیزی مـیگوید ویــــــک پارچ آب

سفارش میدهد ! پدرم عادت دارد نوشابه را با آب قاطی میکندکنار
ما چند تا جوان نشسته اند و آواز میخوانند
:میخوام برم زن بگیرم !
 پولامو بدم ان بگیرم ! گوجه بدم رب بگیرم و
پدرم با این شعر خیلی حال میکند
ولی مادرم عصبانی میـشود و با پارچ آب
پدرم

به صورت من میکوبد ! ما  را در همانجا در کردیم البته پـدرم خیلی بیشتر از

در کرد ولی به هر حال به ما خیلی خوش گذشت و من خیلی کتک خوردم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
توپولی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 06:42 ق.ظ http://topoli6612.blogsky.com

خیلی با حال بود بعضی جاهاش خیلی خنده دار بود!!!
~~~~~~خواهرم یک بار دستش را از پنجره ماشین بیرون آورد تا پوست تخمـه اش را بریزد و یک ترانزیت از کنار ماشین ما رد شد و دست خواهرم از بازو کنده شـــــــــد و ما خیلی خندیدیم!~~~~~~~ این قسمتش آخر خنده بود!!!!!!

راستی جریان این چیه که نوشتی دمت گرم اومدی نظر بدی.... حتما به وب لاگ سر میزنی؟ آره جون خودت اصلا اومدی ببینی وب لاگ من چه جوری!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد